واکسن
امیرحسین رو امروز برای واکسن بردیم خانه بهداشت. وقتی واکسن رو به پای چپ اش زدن اونقدر گریه کرد که مامانم یک لحظه فکر کرد صداش در نمی یاد و از ترسش رفت بیرون اتاق ولی من موندم و پای شما رو محکم گرفته بودم تا تکون ندی. داشتی آروم می شدی که اون آمپول رو زدن به اون یکی پات دوباره صدات بلند شد ولی زود آروم شدی. تازه داشت دوباره خنده به صورتت برمی گشت که دو قطره واکسن فلج اطفال رو ریختند تو دهنت، از تلخی آن چهره ات در هم رفت. وقتی آوردیمت خونه تا 2 ساعت آروم بودی انگار هنوز واکسن عمل نکرده بود ولی بعد دو ساعت هر کاری کردیم آروم نمی شدی تا یک ساعت همش یا بغل من بودی یا بغل مامان جون(مادربزرگ ) دیگه گذاشتیمت تو کریرو از تکون های اون آروم شدی. هر چ...