امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

خداوند همیشه پشت و پناهت باد

عکس پاسپورتی

امیرحسین کوچولو رو برای گرفتن عکس پرسنلی به آتلیه بردیم. اونجا کلا همه رو فیلم کرده بود! خانوم عکاس میگفت سرت رو بالا کن دستاش رو میبرد بالا! میگفت نگاهت رو به پایین بگیر سرش رو مینداخت پایین و زمین رو نگاه میکرد! بعد کلی دردسر بالاخره عکس گل پسر ثبت شد! ...
9 دی 1393

کلمات 3

در آستانه دو سالگی امیرحسین کلماتی که به دامنه لغاتش اضافه شده بسیار است ولی همچنان جملاتش فقط دو کلمه ای و در برخی موارد سه کلمه ای است. کلمات جدید: دویین.................................دوربین باطی.................................باطری شاژ...................................شارژ داوو...................................دارو هون...................................خون درد.....................................درد کردن عوض.................................عوض کردن پوشاک حواس................................حواش جمع کردن دَبادآبا.................................جوادآقا آخا.....................................آقا نمو......
20 شهريور 1393

پسرم بزرگ شد، رفت

و درست در آستانه تولد دوسالگی، پسرک ما از شیر گرفته شد. بر خلاف گفته اطرافیان زیاد در این زمینه اذیت نشدم. البته امیرحسین بی تابی می کرد ولی آنچنان جدی نبود. دقیقا فردای روز دفاع پروپوزال من این اتفاق رخ داد، دو روز اول یک وعده شیر می خورد. ولی آخرین وعده شیر خوردن امیرحسین مربوط به روز سه شنبه 18شهریور ساعت 5 بعداظهر بود. بعد از اون دو سه بار می گفت "می می" ولی بعد خودش می گفت "دور دور". یعنی بیاندازش دور.  و به این ترتیب امروز آخرین نقطه اتصال جسمی من و پسرک بعد از دو سال و نه ماه به اتمام رسید. 9 ماهی که خون من تغذیه می کرد و دو سالی که از شیرم غذا می خورد و به من وابسته بود و من به او. گمانم این است که پسرک...
19 شهريور 1393

کلمات 2

در ادامه یادگیری لغات: ابودَ.........................ابوالفضل نَنا..........................لعیا کباب.......................کباب نما.........................نماز مُه..........................مهر این.........................این پاچه.......................پارچه شبیر......................شمشیر شیش......................شیر سُس......................سس( سس کچاپ) ماهی....................ماهی چاق.......................چاقو، قاشق، چنگال و ... چیبس..................چیبس سیب زمینی دپایی....................دمپایی چُب شو.................چوب شور دور........................دور انداخن چیزی دودا................
31 مرداد 1393

سفر چادگان

از طرف محل کار بابای امیرحسین، برای چند روز ویلایی توی چادگان به ما دادن. ما هم جمعیتی عازم چادگان شدیم. دهکده توریستی زاینده رود یکی از جاهای خوش و آب هوای اصفهان هست. دفعه اولی که برای اولین بار این دهکده رو دیدم و  فکر کنم 5 سال پیش بود، اصلا فکر نمی کردم بعد از مسافتی که همش برهوت و خشکی باشه، به جایی برسم که این همه سرسبز باشه. خلاصه با 4 روز زودتر، ما به پیشواز عید فطر رفتیم و روز جمعه مسافرتون آغاز شد. این سفر برای امیرحسین از همه لذت بخش تر بود. این هم خلاصه سفر تابستانی گل پسر ما:   صبح روز جمعه 3 مرداد در حالی که امیرحسین خواب بود، سفرمون آغاز شد. موقع صبحونه بود که بیدار شد و کلی متعجب بود که کجاست. بماند که همه صبح...
10 مرداد 1393

رنگ ها و کلمات

در راستای آموزش امروز امیرحسین رنگ های سبز، آبی، زرد رو یاد گرفته . البته بیشتر اسم اونها رو تا معنی کلمه. دامنه لغاتش هم بالا رفته. لغاتی که تا امروز بلده تقریبا به صورت زیر هست: بادجوجک.........................................بادکنک جووجه............................................گوجه جوجه..............................................جوجه مامان نینا........................................مامان لیلا( مامان من) باباجی............................................باباجون (بابای من) دایی اییی........................................دایی علی زی زی.............................................زینب نی نی......................
29 تير 1393

باغ پرندگان

بلاخره بعد از مدت ها، طلسم این باغ چرندگان شکسته شد و بعد از ماجرهایی که در نوع خودش بین من و بابایی جالب بود تونستیم ظهر چمعه خودمون رو برسونیم به باغ پرندگان . به نظر من باغ پرندگان اصفهان با وجود کوچیک بودنش خیلی قشنگ تر از تهران است و پرنده ها آزادتر هستند. اینجا بیشتر شبیه قفس برای پرنده ها بود و این آدمها بودن که توی این باغ آزاد بودن. امیر حسین از قسمت طوطی ها که آزاد بودن بیشتر لذت برد و اسم پرنده ای رو که اونجا یاد گرفت " جغد " بود. از بقیه اش چیزی ندارم بگم چون مدام دنبال امیرحسین بودیم که نیفته از بس می دوید. هیچ عکسی هم نداریم چون شارژ دوربین تموم شده بود و گوشی بابای امیرحسین هم بعد از اون ماجرا داغون شد. ...
11 خرداد 1393

باد ، برق،کتاب

چند وقت پیش که طوفان توی تهران بیداد می کرد. امیرحسین مفهوم کلمه باد رو یاد گرفت و مدام وقتی می دید پرده پنجره تکون می خوره می گفت "باد باد". حالا خونه مامانم وقتی رومبلی های جلوی باد کولر تکون می خوره، فوری می ره و می گه " باد باد". کلمه برق رو هم گویا یاد گرفته. دیشت که می خواست بخوابه، چراغ اتاق رو خاموش کردم که ناگهان با اعتراض شدیدش مواجه شدم. گفتم امیرحسین چی شده که گفت " برق". پسرم هنوز دامنه کلماتش کم است ولی تلاش بالایی برای افرایش اون داره. پیوست 1: چند روزه که باهاش اعضای صورت و بدن رو کار می کنم و الان تمام اجزای صورت و بدنش رو می شناسد. پیوست 2: باباش کتابی رو براش از نمایشگاه خریده ب...
5 خرداد 1393