الان چند روزه من دوباره می رم سر کار و دانشگاه. چون تو خونه یک عالمه آدم هستند که از تو مراقبت کنند. سر کار بودم که بهم زنگ زدن گفتن خوابگاه متاهلی جور شده، یک خوابگاه ٥٠ متری حول و حوش منیریه. به مامانت که گفتم گفت برو ببین چه جوریه. خلاصه رفتم دانشگاه کلید گرفتم که برم خونه رو ببینم .خونه جاش خوب بود ولی خیلی کوچیک و بد نقشه بود. خلاصه نا امید شدم. بدش رفتم خونه و مامانی رو بردم دکتر .دکتر از روند بهبودی خیلی راضی بود از اونجا به یاد دوران قدیم مسافتی را پیاده رفتیم ولی مامانت نگران بود که تو گرسنه ات نشه. امشب قراره که همگی بریم قم تا شما و مامان مدتی رو اونجا پیش مامانی اینا باشید تا تو از آب و گل در بیایی. این اولین سفرت، تو زندگی ...