امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

دل نوشته های مادرانه-2

و پسرم هشت ماهش تمام شد و قدم بر ماه نهم زندگي اش گذاشت و در طول اين هشت ماه فقط آموخت و آموخت. و اکنون مي تواند بنشيند، با هماهنگي دست و پاهش راه برود و با کمک ديگران بايستد.می تواند به سان بزرگ تر ها، دست بدهد. مي تواند ناني را که به دستش مي دهيم، با کمک دو دندانش تکه کند و بخورد. مي تواند در آغوشمان بگيرد و کم کم هم سعي در آموختن نام بابا را دارد. و اين مرا غرق در شادي مي کند، چون دوست داشتم اولين کلمه پسرم  "بابا" باشد. پسرم روز به روز بزرگ مي شود و شيرين تر و پرتحرک تر و البته وابسته تر به من. و تنها این مرا نگران می کند که روزی نشود که تنها از دست من غذا بخورد، در کنار من خوابش برود و تنها بودن من آرامش کند. پسرم بزرگ می شود ...
22 ارديبهشت 1392

نمایشگاه ، آتلیه

پنج شنبه همگی با هم رفتیم نمایشگاه کتاب، من و بابای امیرحسین تصمیم گرفتیم بن کتابمون رو برای گل پسر خرج کنیم. در نهایت از صبح زود رفتیم نمایشگاه و فقط سالن کودک و نوجوان رو گشت زدیم و ظهر برگشتیم. پسرم اذیت نکرد و کلی ما رو همراهی کرد.فقط دوست نداشت ازش عکس بگیریم و فقط تونستیم همین عکس رو ازش بگیریم. امروز هم گل پسری رو بردیم آتلیه،شانس آوردیم رسیدیم اونجا از خواب بیدار شد و خوش اخلاق بود، آخرش که ما می خواستیم عکس ها رو برای چاپ انتخاب کنیم شروع به گریه کرد. عکس هاش رو خواهم گذاشت. البته این اولین عکس آتلیه ایش نبود و خاله سمیه، قبلا زحمت این کار رو کشیده بود. این هم چند تا از عکس هایی که خاله مهربون امیرحسین گرفته بوده. ایشالا که ...
20 ارديبهشت 1392

سالگرد ازدواج در بهاریترین ماه سال

درست 14 اردیبهشت 87 من و همسرم، فصل جدیدی از زندگیمان را آغاز کردیم و امسال ورود به ششمین سال زندگی مشترکمان همراه با شیرینی خاصی بود و آن حضور پسر زیبایمان، امیرحسین بود. دیشب زیباترین تبریک رو از بهترین پدر دنیا گرفتم. دلم نیومد اون رو اینجا ننویسم. " تمام شادکامی و سعات انسان در یافتن حقیقت ها است و حقیقت ها گاه کشف کردنی اند و گاه در قالب یک هدیه آسمانی و امداد غیبی عطا می شوند. ازدواج بر اساس حقایق یک خوشبختی است که به زوج حقیقت جو تعلق می گیرد.سالگرد ازدواجتان مبارک" در زندگی ام همراه دین دار پدر و مادرم خواهم بود و سال ها است که اسیر صبوری همسر مهربانم هم شده ام. عاشقانه دوستتان دارم ...
15 ارديبهشت 1392

پسرم چهار دست و پا می رود

شنبه گذشته( 7 ماه و 15 روزگی امیرحسین) که مشغول کار بودم  و پسرم با پدرش مشغول بازی بود، ناگهان با صحنه زیبایی از زندگی پسرم مواجه شدم و آن دیدن چهار دست و پا رفتن گل پسرم بود. و علت تاخیر در این پست، این بود که می خواستم مامانم متوجه نشه و این هفته که می ریم خونشون خودشون ببینند و البته بعد از دو هفته به نظرشون امیرحسین کلی عوض شده بود. حالا پسرم  خودش، هر جا که بخواد می رود و البته مراقبت ازش سخت تر از قبل شده است. راستی دو تا دندون پایین امیرحسین کاملا در امده و هر بار که می خنده دو تا مروارید خوشگل خودشونو به ما نشون می دن.   ...
11 ارديبهشت 1392

مهمونی

ورودی های کامپیوتر دانشگاه ما( اعم از نرم و سخت و IT) حدود 120 نفر بودن که از این بین تقریبا 40-45 تا رو دخترا تشکیل می دادن. از بین این همه، خیلی ها رفتن و جمعی که موندن تقسیم به دو دسته شدن، یک دسته اونهایی که هنوز مجردن و یک دسته اون هایی که ازدواج کردن. شنبه هفته پیش یکی از همین دوستام به من زنگ زد و گفت یه مهمونی هست که تو اون بچه هایی که خودشون بچه دارن دور هم جمع می شن و بچه ها با هم بازی می کنن، تو هم میایی؟ با کمال میل قبول کردم و نتیجه اش دیدن دوستایی شد که مدت ها ندیده بودم. یکی دوقلو داشت، یکی یه نی نی کوچیک تو دلش بود و... این عکس بچه هاست که دارن جمعی سی دی می بینن. از راست به چپ : محمد، امیر محمد، امیرحسین، ستایش و در ...
31 فروردين 1392

نظرات دیگران

خیلی ها برای اولین بار امیرحسین رو در دید و بازدیدهای عید می دیدند و اولین سوالی که می کردن این بود که شبیه مامانشه یا باباشه؟ و هر کس نظر خاصی می داد و البته اکثرا نظرات شبیه هم بود. من هم عکس کوچیکی های خودمونو درست کردم و همراه امیرحسین اینجا گذاشتم، تا شما هم پی ببرید امیر ما شبیه باباشه یا مامانش پیوست : گشتم تا موقعیت ها در هر دو عکس مشابه باشد   ...
23 فروردين 1392
1