امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

اولین سفر

1391/6/29 23:56
نویسنده : مامان،بابا
163 بازدید
اشتراک گذاری

الان چند روزه من دوباره می رم سر کار و دانشگاه. چون تو خونه یک عالمه آدم هستند که از تو مراقبت کنند.لبخندسر کار بودم که بهم زنگ زدن گفتن خوابگاه متاهلی جور شده، یک خوابگاه ٥٠ متری حول و حوش منیریه. به مامانت که گفتم گفت برو ببین چه جوریه. خلاصه رفتم دانشگاه کلید گرفتم که برم خونه رو ببینم .خونه جاش خوب بود ولی خیلی کوچیک و بد نقشه بود. خلاصه نا امید شدم. بدش رفتم خونه و مامانی رو بردم دکتر .دکتر از روند بهبودی خیلی راضی بود از اونجا به یاد دوران قدیم مسافتی را پیاده رفتیم ولی مامانت نگران بود که تو گرسنه ات نشه. امشب قراره که همگی بریم قم تا شما و مامان مدتی رو اونجا پیش مامانی اینا باشید تا تو از آب و گل در بیایی. این اولین سفرت، تو زندگی ات است، یادت بمونه پسر گلم.

راستی امروز عمو سلمان ات هم برات یک کادو قشنگ آورد، یک ترن خوشگل که بدا که بزرگ شدی باهاش بازی کنی.لبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله جونش
4 مهر 91 21:03
آره عزیزم همون طوری که این اولین سفرتو بود برای ما هم میشه گفت اولین باری بود که مسیر تهران-قم رو باکوچولوی نازی سپری می کردیم .عزیزم نمی دونی چه قدر خوشت اومده بود تمام مسیرو خیلی راحت وآروم توبغل مامان بزرگ خوابیده بودی، البته این برای ما دور ازانتظار نبود چون مامانت که تو کل ماه رمضون پیش ما بود تقریبا هر شب با ماشین به گردش می رفتیم به خاطر همین حدس می زدیم وقتی به دنیا بیای تکونهای ماشین آرومت کنه
duste khale junet(hanieh)
8 مهر 91 9:58
faghat khastam chon khalash pm gozashte o manam dustesham pm bezaram hamin
عمه جووووووووونش
8 مهر 91 10:41
در این یک مورد هم نارگیلم به عمه جونش رفته!ددریه بچم


حالا بذار بیایم مشهد باید همش بریم بیرون وگرنه بچه ام گریه می کنه ها
عمه جووووووووونش
19 مهر 91 11:33
پس چی فکر کردین؟! معلومه که همش میبرمش بیرون حتی اگه باباش اجازه نده یواشکی میریم بستنی میخوریم بهتون نمیدیم آخه نارگیلمم مثل عمه جونش عاشق بستنیه، حالا چه هوا سرد باشه چه گرم