یادگاری روی لباسای بابا
امروز مطابق معمول جمعه ها قرار بود که شب برگردم تهران. عزیزم از صبح بیقرار بودی و گویا دل درد داشتی و ناراحت بودی. مامانی بهت شیر داد و گرفتن آروغ شما نیز بر عهده بابایی قرار داده شد. خدا بد نده هنگام آروغ زدن گویا شیرفلکه رو بازکردی و تمام لباسای بابا رو مزین به شیر کردی!!! موندم این همه شیر تو معده کوچولوی شما چطور جا شده بود! راستی مبلهای خونه مادربزرگت رو هم بی نصیب نگذاشتی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی