امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

خاطرات اولین سفر مشهد

1392/8/6 23:46
نویسنده : مامان،بابا
182 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم! بعد از مدتها این فرصت بنصیبم شد  که بتونم وبلاگت رو آپدیت کنم! تو این پست سعی میکنم خاطرات اولین سفرت به مشهد مقدس یعنی شهر خانواده پدری رو برات ثبت کنم.

بالاخره انتظارها به سر اومد و تونستیم بعد از حدود 13 ماه از به دنیا آمدنت ببریمت مشهد! بگذریم از اینکه طی دوران بارداری هم نتونسته بودیم بریم (یعنی حدود 2 سال میشه که من و بابات هم نرفته بودیم!)

روز چهارشنبه 24 مهر ساعت 8 شب پرواز داشتیم. از بد روزگار رفتن سفر مصادف شد با مریض شدن شما. طوری که چند ساعت قبل پرواز مجبور شدیم بریم متخصص کودکان. این مریضی شما رو خیلی اذیت کرد تو هواپیما هم که همش جیغ میزدی و ناله میکردی.

هنگام رسیدن به مشهد عمو مهدی و عمه فاطمه اومده بودن به استقبال مهمان ویژه! دستشون درد نکنه چون با تاخیری که هواپیما داشت احتمالا کلی الاف شدن

این سفر با اینکه کوتاه بود ولی کلی خاطرات شیرین داشت که امیدوارم در سفرهای آینده هم تکرار بشه

خانواده پدری شما که از دیدنت کلی به ذوق اومده بودن یک تولد (البته با تاخیر) برای شما گرفتن. این تولد برای ما هم سورپرایز بود چون اصلا خبر نداشتیم. عمو مهدی زحمت کشید و این کیک زیبا رو برات خرید. اولین چیزی که از این کیک نصیبت شد همان توپ رو سر دلفین بود که با یک حرکت جانانه از آن خودت کردی.

به زور تونستیم چند تا عکس ازت بگیریم که از جالبترین عکس ها، عکس سه نفری ما هست که بابایی با اشتیاق تمام به کیک نگاه می کنه، شما داری جیغ می کشی و من دارم تو رو مجبور به نشستن می کنم و خلاصه هیچ کدوم به دوربین نگاه نمی کردیم.

قسمت هیجان انگیز این تولد، کادوهایی بود که بهت هدیه داده شد، عمو مهدی : ماشین، عمو علی: بسته فرهنگی، عمه فاطمه: آدم آهنی(که با اولین حقوق کاری اش برات خریده بود). مادرجون: مقدار زیادی پول و آقاجون یه کاپشن زیبا.

 البته شما بعد از صرف کیک و چای، من و بابایی وخانواده بابای و خانواده من( که سفرشون همزمان با ما شده بود و اون شب مهمون خونه بابایی بودن) رو به یک شام خوش مزه دعوت کردید.

و این آخر ماجرا نبود و در انتها زحمت تمیز کردن و ریخت و پاش های ما با شما بود. قربون این پسر کاری بشم من.

و در یکی از روزهای این سفر، شما برای اولین بار به حرم امام رضا(ع) شرفیاب شدید و پدرجون(بابای من) شما رو به زیارت برد و در این زیارت عمو و آقاجون و بابات هم همراهت بودن و شما به گفته شاهدین ضریح رو با دست های کوچکت گرفتی. امیدوارم که خدا به حق این دست های کوچک، همیشه یاور شما و ما باشه. بعد از زیارت هم کمی توی یکی از صحن ها آب بازی کردی و در نهایت پیش ما آمدی.

این سفر جنبه های زیادی داشت، هم زیارت بود و هم دیدار خانواده و هم سیاحت. توی خریدها یا سوار این وسایل می شدی و چند دقیقه ای اذیت نمی کردی و یا اینکه دوست داشتی سوار ماشین بشی و دور تا دور رو بگردی و این می شد که خریدی در کار نمی بود و بیشتر گردشی برای شما می شد.

یکی دیگه از خاطرات شیرین سفر مشهد، شرکت در برنامه فرهنگی شهرداری مشهد (محل کار عمو علیرضا) بود. این برنامه تو یکی از هتلهای طرقبه برگزار شد و قسمت جالب اون، برنامه های سرگرمی برای بچه ها بود. یک خرگوش بود که شما از اون خیلی خوشت اومد و خیلی باهاش بازی میکردی

نکته دیگه اینکه علاقه خاصی به ترکوندن بادکنک داشتی! بابای بنده خدا هر بادکنکی که باد میکرد با چنگ و دندان میترکوندی

 یک روز به یاد ماندنی هم در کلوب پاندا (یک شهربازی که مخصوص کودکان زیر 10 سال بود) گذراندیم. توب بازی، ماشین سواری و بسیاری بازیهای دیگه که با کودکان هم سن و سال خودت کردی. البته ناگفته نماند که کلی هم با آهنگهای اونجا رقصیدی!! نکته جال بازی در محیط شهربازی این بود که هنگام بازی با بچه ها، گیر سر یک دختر بنده دا رو میخواستی بگیری و چون موفق نشدی با قدرت تمام موهاشو کشیدی!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

الهام(مامان اميرحسين)
9 آبان 92 17:31
سفر خوش...

عكس ضريحو كه ديدم دلم ريخت!!خوش به حالتون دعا كنيد قسمت بشه ما هم بريم!


ایشالله که به زودی سفرنامه مشهد شما رو بخونیم

فاطمه (مامان محمدسجاد)
11 آبان 92 21:51
سلام هم زیارتتون قبول. هم چشمتون به دیدن خونواده روشن. هم خسته نباشید از امتحانا. هم ماشاالله به گل پسر. چقدر بزرگ شده بود توی این عکسا


ممنون. ایشالله قسمت شما. آره بچه ها زود بزرگ می شن، راستی شما به درساتون می رسید؟ یعنی محمد سجاد اجازه می ده؟ امیرحسین تازگی ها اجازه هیچ کاری رو به من نمی ده و من بالغ بر 3 هفته است که دانشگاه نرفتم و هیچ کاری نکردم.
فتحیه
13 آبان 92 16:25
زیارتت قبول زائر کوچولو. واسه خاله دعا کردی؟


بله خاله واسه همه دعا کردیم.
مامانم میلتم جواب داد