امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

40 هفتگی

درست 40 هفته از آمدنت پیش ما می گذرد، شاید بهتر است بگویم الان 80 هفته است که با تو زندگی می کنم. 40 هفته ، تو  نفست به من بسته بود و الان 40 هفته است که من نفسم به تو بسته است. پسرم! 40 هفتگی ات مبارک.    
21 خرداد 1392

اولین آرایشگاه

خیلی وقت بود که می خواستیم امیرحسین رو ببریم آرایشگاه ولی همش می ترسیدیم اذیت شه.آخرش اون قدر همه گفتن که گرما کلافش کرده موهای این بچه رو کوتاه کنید،که راضی شدیم. آقای همسر زنگ زد آرایشگاه و دو تا وقت برای خودش و پسرش گرفت. و پنج شنبه ( شب عید) ساعت 8 من و بابابزرگ امیرحسین و بابای امیرحسین، گل پسر رو بردیم سلمونی. به روایت آقای پدر، پسر گلم  آروم بود و فقط وقتی می خواستن پشت گردنش رو خط بگیرن یکم گریه کرده بود. خلاصه امیرحسین اولین آرایشگاه عمرش رو تجربه کرد و کلی عوض شده فقط عکس جالبی فعلا ازش نگرفتیم. فعلا همین ها باشه تا بعد. قبل از آرایشگاه بعد از آرایشگاه   ...
18 خرداد 1392

عکس

بلآخره طلسم عکس های پسرمون شکسته شد و امروز بابا وقتی از سر کار آمد، گفت حاضر شدید که بریم عکس ها رو بگیریم . بااینکه پام خیلی درد می کرد( آخه دیشب محکم خورد به پایه مبل) امیرحسین رو حاضر کردیم و رفتیم عکس ها رو گرفتیم. امیرحسین که کلی از دیدن عکس هاش  به وجد آمده بود. این یه چند تا از عکس هاش است.   ...
7 خرداد 1392

تولد همسر عزیزم

سه شنبه برابر با 31 اردیبهشت، سالروز تولد همسر عزیز من بود و من و امیرحسین یک کارت پستال دست ساز به بابایی هدیه دادیم که این یک قسمت کارت بود به همراه یه عکس سه نفرمون. پیوست 1 :   به علت مسایل زیادی، نتونستم پست مربوطه را سر وقت تنظیم کنم، یکی از این علت ها هم سوپرایز کردن آقای پدر بود. ...
2 خرداد 1392
1