امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

آب و آتش

بلاخره بعد از مدت ها یه پارک با امیرحسین رفتیم. پارکی که فکر کنم مورد علاقه خیلی از بچه ها باشه، حداقل پسر من که خیلی خوشش آمده بود، اول که با تعجب به همه نگاه می کرد و دست و پا می زد ولی بعد از یک مدتی با باباش رفتن آب بازی و دیگه این جا اوج هیجان بود براش. درست نزدیک یکی از فواره ها بودن و وقتی آب باز می شد می خورد به صورت امیرحسین. نکته مهم این بود که برای امیرحسین لباس آورده بودم ولی بیشتر از این که پسرم خیس بشه، باباش خیس شد  و لباسی هم نداشت. شیوه بازی به صورت عکس زیر بود، بیشتر امیرحسین هواپیما بازی توی یک هوای بارونی انجام می داد این هم پسر ما بعد از یک بازی درست حسابی، در حالی که خستگی امانش رو بریده بود. همه چیز خو...
20 مرداد 1392

این روز ها- ده ماه و بیست روزگی

امیرحسین از دیروز به طور واضح به پدرش بابا می گوید، البته با تلفظ خودش و آن هم " ب ب با ب ب با" است. دیشب هم که ساعت 12 از خواب بیدار شد، یاد گرفت که بای بای کند، همیشه یادش می دادیم ولی به این قشنگی انجام نداده بود و تازه یاد گرفته و همراه با آن می گه " ب بای". بلند شدن و ایستادنش هم خیلی بهتر شده و از هر چیزی بلند می شه و می ایستد. حدود 1 دقیقه هم بدون هیچ کمکی می تواند ایستادنش رو حفظ کند. کار جالب این روز هاش این است که خرس و یا قورباغه خاله اش رو توی تابش میذاره و سوار با روروئکش آن ها رو تاب می ده. البته دو سه بار هم سرش به تاب خورده و بعدش کلی گریه گریه و گریه کرده دیگه هیچ جا هم امن نیست و به راحتی از روی تختمون پایین می یاد،...
13 مرداد 1392

شب های قدر

این اولین سال حضور پسرم در این شب ها کنار ما بود. و من مطابق همیشه هیچ جا نرفتم ، به علت اذیت های امیرحسین. آخه درست چهارشنبه گذشته که از طرف پدرم، مهمون افطاری دانشگاهشون بودیم، سر نماز می رفت و مهر همه رو بر می داشت و یا از پشت چادر خانوم ها رو می گرفت و بلند می شد و کلی اونجا اذیت کرد، همین اتفاق سر افطاری مادربزرگم هم رخ داد و در موقع شام، مجبور شدم امیرحسین رو ببرم بیرون توی خیابون تا توی رستوران داد و بیداد راه نندازه و نتیجه این شد که هر سه شب خونه مامان بودیم و هیچ جایی نرفتیم. شب سوم امیرحسین کل مراسم رو بیدار بود و قران هم به سر گرفت و بعد درست ساعت 3:30 خوابید و صبح زودش همه رو از خواب بیدار کرد. امیدوارم خدا به حق قران گرفتن ...
11 مرداد 1392

اوتیت مدیا

نمی دونم الان چند وقته این پسر مریض هست ولی می دونم از دوشنبه هفته گذشته تا دیروز شب ها تقریبا بیدار بودیم. همه چیز هم از درد گوش شروع شد و امیرحسین مدام با مشت به سرش می زد، تا اینکه سه شننبه بردیمش مرکز کودک طالقانی و اونجا دکتر گفت گوشش ملتهبه و بهش قطره داد ولی شنیده بودم قطره گوش زیاد برای بچه ها تجویز نمی شه تا اینکه چهارشنبه بردیمش دکتر خودش و اون به محض دیدن گوش های امیرحسین گفت دچار التهاب و عفونت ( اوتیت مدیا ) شده است و گفت قطره هم استفاده نکنیم . این چند روز خوابش به شدت کم شده بود و وقتی سرش روی بالش می رفت با گریه بلند می شد و نمی گذاشت گوشش رو گرم کنیم و تنها راه آرامشش تاب خوردن بود( واقعا دست بابایی درد نکنه). دوشنبه دوبار...
9 مرداد 1392

افطاری

امروز امیرحسین جز مهمون های افطاری آزمایشگاه سیستم‌های هوشمند اطلاعات  بود. طبق روند هر ساله، امسال هم یک افطاری توی آزمایشگاه مون برگذار شد و من و امیرحسین و باباش هم شرکت کردیم. همین که نزدیک دانشکده رسیدیم استادم و پسر کوچولوش( آقا کیان) رو جلوی در دیدیم، امیرحسین که کلی از دیدن کیان ذوق کرده بود.( تو اون جمع با اون همه آدم بزرگ، یه بچه دیده بود) این اولین باری بود که پسرم آمده بود دانشگاه مامانشو از نزدیک ببینه و توی محیط دانشگاه کلی متعجب به همه نگاه می کرد. افطاری خوبی بود و برای من که به ندرت توی آزمایشگاه دیده می شدم، سبب خیر بود و باعث شد با بقیه بچه ها آشنایی پیدا کنم. پسرم هم با کیان، هواپیما سواری کردن،کیان تو ...
1 مرداد 1392

تاب تاب...

سه هفته پیش وقتی برای اولین بار امیرحسین رو بردیم پارک و سوار تاب و سرسره کردیم، بچه مون کلی ذوق کرده بود ولی بمیرم بعد از اون پارک و بیماری ویروسی و .... تموم اون خوشی ها از سرمون پرید و پسرم رو توی خونه سوار بر کریرش تاب می دادیم، تا اینکه دیروز بابایی یه تاب خوشگل برای امیرحسین خرید و امیرحسین دیگه واقعا تاب بازی می کنه. امروز هم که من رفتم دانشگاه، (به گفته پدرش) امیرحسین روی تابش خوابش می بره. فعلا که راضی هستیم تا ببینم کی براش تکراری می شه. پیوست : اولین عکس، مال دیروزه که تازه امیرحسین برای اولین بار سوار شد و دومین عکس ماله امروزه. به تفاوت در نشستن دقت کنید. ...
25 تير 1392

هندونه شیرین ما

هفته پیش بعد از اینکه کمی از بیماری سرماخوردگی امیرحسین بهتر شد، باباش یه روز که از دانشگاه داشت می آمد خونه، یه لباس قشنگ از جمهوری برای گل پسرمون خریده بود. وقتی لباس رو تنش کردم، توی گرمای تابستون ما یک هندونه شیرین شیرین خندون داشتیم که کم مونده بود، بخوریمش. اینم از سلیقه باباجون امیرحسین آقا.( امیرحسین : ممنون بابایی) پیوست 1: این که دست امیرحسین هست، برچسب جغدی هست که روی کمدش چسبونده بودیم، تموم این برچسب ها رو کنده و باهاشون بازی می کنه، علاوه بر اینها برچسب های روی شوفاژ اتاقش رو هم کنده، نمی دونم چه جوری اینها رو می کنه.   ...
25 تير 1392

دندان سوم

و امروز بعد از کلی درد و گریه، دندون سوم امیرحسین رویت شد. امروز بعداظهر پسر با گریه بعد از نیم ساعت خواب بیدار شد و من که منتظر دیدن دندونش بودم فهمیدم بالاخره لثه باز شده و سر دندون آمده بیرون. پسرم تا الان سه تا دندون کوچیک داره. ...
23 تير 1392
1