امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

دندان سوم

و امروز بعد از کلی درد و گریه، دندون سوم امیرحسین رویت شد. امروز بعداظهر پسر با گریه بعد از نیم ساعت خواب بیدار شد و من که منتظر دیدن دندونش بودم فهمیدم بالاخره لثه باز شده و سر دندون آمده بیرون. پسرم تا الان سه تا دندون کوچیک داره. ...
23 تير 1392

سرماخوردگی

نمی دونم چی شده که این بیماری ها دست از سر پسر من بر نمی داره. هفته پیش که با ویروس عجیب شبه سرخک سر کرده بود و این هفته هم بد جوری سرماخورده بود که هنوز داره آنتی بیوتیک مصرف می کنه و از امروز هم نمی دونم چرا بیماری اسهال به آن اضافه شده است. نمی دونم کجا اشتباه کردم، منی که کلی مواظب هستم از چهارشنبه پیش آمدم پیش مادرم تا کمکم کنن. دعا کنید امیرحسین زودتر، خوب خوب خوب بشه.
20 تير 1392

اندر احوالات یک بیماری ویروسی

دوشنبه روز عید امیرحسین رو بردیم پارک و انجا اون قدر تاب بازی و سرسره سورای کرد که من و باباش هم کلی لذت بردیم. ولی نمی دونم از فرداش چی شد که امیرحسین بی تاب شد و شبش تب خیلی بالایی کرد. سعی کردم با استامینوفن تب رو پایین بیارم ولی فایده ای نداشت. فرداش هم همین روند ادامه داشت تاا اینکه بردیمش دکتر. دکتر تشخیص سرماخوردگی داشت و به بچه ام آنتی بیوتیک داد ولی من نمی دونم چرا به تشخیصش مشکوک بودم و نتی بیوتیک رو ندادم و سعی کردم با کمک باباش تبش رو پایین نگه داریم. تا اینکه نصفه شب در حین خوردن شیر، استفراغ کرد و من کلی نگران شدم. دوباره صبح هم همین روند ادامه یافت و ما دوباره امیرحسین رو بردیم یه دکتر دیگه . این دکتر تشخیص داد که این یک ویروس...
9 تير 1392

ایستادن

2 هفته ای است که امیرحسین می تواند با کمک مبل، صندلی وایسه. تلاش های پسرم خیلی خوب بوده و پدرش امیدوار است که تا 1-2 ماهه دیگر بتواند راه برود. یکی دیگر از کارهای جالبش هم بلند کردن روروئکش و رد شدن از لبه اتاق ها و وارد شدن به آن است. کلا هر جا که نمی تونه با روروئکش راه بره سعی می کنه با دست آن رو بلند کنه. این عکس ها همه مال قبل از اصلاح امیرحسین است. الان دیگه بلند شدنش خیلی بهتره و کاملا می تونه تعادلش رو حفظ کنه. ...
1 تير 1392

40 هفتگی

درست 40 هفته از آمدنت پیش ما می گذرد، شاید بهتر است بگویم الان 80 هفته است که با تو زندگی می کنم. 40 هفته ، تو  نفست به من بسته بود و الان 40 هفته است که من نفسم به تو بسته است. پسرم! 40 هفتگی ات مبارک.    
21 خرداد 1392

اولین آرایشگاه

خیلی وقت بود که می خواستیم امیرحسین رو ببریم آرایشگاه ولی همش می ترسیدیم اذیت شه.آخرش اون قدر همه گفتن که گرما کلافش کرده موهای این بچه رو کوتاه کنید،که راضی شدیم. آقای همسر زنگ زد آرایشگاه و دو تا وقت برای خودش و پسرش گرفت. و پنج شنبه ( شب عید) ساعت 8 من و بابابزرگ امیرحسین و بابای امیرحسین، گل پسر رو بردیم سلمونی. به روایت آقای پدر، پسر گلم  آروم بود و فقط وقتی می خواستن پشت گردنش رو خط بگیرن یکم گریه کرده بود. خلاصه امیرحسین اولین آرایشگاه عمرش رو تجربه کرد و کلی عوض شده فقط عکس جالبی فعلا ازش نگرفتیم. فعلا همین ها باشه تا بعد. قبل از آرایشگاه بعد از آرایشگاه   ...
18 خرداد 1392

عکس

بلآخره طلسم عکس های پسرمون شکسته شد و امروز بابا وقتی از سر کار آمد، گفت حاضر شدید که بریم عکس ها رو بگیریم . بااینکه پام خیلی درد می کرد( آخه دیشب محکم خورد به پایه مبل) امیرحسین رو حاضر کردیم و رفتیم عکس ها رو گرفتیم. امیرحسین که کلی از دیدن عکس هاش  به وجد آمده بود. این یه چند تا از عکس هاش است.   ...
7 خرداد 1392

تولد همسر عزیزم

سه شنبه برابر با 31 اردیبهشت، سالروز تولد همسر عزیز من بود و من و امیرحسین یک کارت پستال دست ساز به بابایی هدیه دادیم که این یک قسمت کارت بود به همراه یه عکس سه نفرمون. پیوست 1 :   به علت مسایل زیادی، نتونستم پست مربوطه را سر وقت تنظیم کنم، یکی از این علت ها هم سوپرایز کردن آقای پدر بود. ...
2 خرداد 1392

دل نوشته های مادرانه-2

و پسرم هشت ماهش تمام شد و قدم بر ماه نهم زندگي اش گذاشت و در طول اين هشت ماه فقط آموخت و آموخت. و اکنون مي تواند بنشيند، با هماهنگي دست و پاهش راه برود و با کمک ديگران بايستد.می تواند به سان بزرگ تر ها، دست بدهد. مي تواند ناني را که به دستش مي دهيم، با کمک دو دندانش تکه کند و بخورد. مي تواند در آغوشمان بگيرد و کم کم هم سعي در آموختن نام بابا را دارد. و اين مرا غرق در شادي مي کند، چون دوست داشتم اولين کلمه پسرم  "بابا" باشد. پسرم روز به روز بزرگ مي شود و شيرين تر و پرتحرک تر و البته وابسته تر به من. و تنها این مرا نگران می کند که روزی نشود که تنها از دست من غذا بخورد، در کنار من خوابش برود و تنها بودن من آرامش کند. پسرم بزرگ می شود ...
22 ارديبهشت 1392