امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

دومین سفر مشهد

دومین سفر امیرحسین به مشهد، به بهانه مراسم نامزدی عمه اش تقریبا اواخر اردیبهشت انجام شد. این بار امیرحسین بزرگ تر شده بود و سفر یکمی راحت تر بود. تو راه که همش خواب بود و وقتی رسیدیم تقریبا ظهر بود. اوایلش کمی غریبی می کرد ولی کم کم براش عموها و عمه اش عادی شده اند. اون چند روز که مهشد بودیم عمو مهدی زحمت کشید و امیرحسین رو کلی جاها برد از حرم و مرکز خرید گرفته تا انواع شهر بازی ها. توی خونه هم کار من تقریبا راحت بود، چون دو تا عموهای امیرحسین ازش نگه داری می کردن. روز مراسم هم پسرم بر خلاف همیشه که همه جا با منه رفت پیش باباش و تا آخر مراسم اونجا بود. کلی هم رقصید البته رقص امیرحسین همش چرخش دور خودشه. نمی دونم این بچه اصلا سرگ...
30 ارديبهشت 1393

یک سال و هفت ماهگی

دامنه کلمات امیرحسین توی خونه خودمون زیاد نمی شه و شاید علت آن کم حرفی من و پدرش باشه ولی این بچه مثل آتشفشانی هست که توی خونه مامانم فوران شه، توی تعطیلات که اونجا بودیم تقریبا کلمات زیادی رو به زبون می آورد، البته تنها چند حرف اول اون رو، مثل چاق( چاقو)، جو( جوراب)، درش( در آوردن لباس، باز کردن در چیزی)، نعنا( به ماست می گه نعنا) و خیلی های دیگه. این نشون می ده که بچه نیاز به حرف زدن داره و توی این روابط کلمات رو یاد  می گیره. البته احساس می کنم امیرحسین معنی اکثر کلمات رو بلده ولی نمی تونه به زبون بیاره. مثلا هر چیزی رو که ازش می خوایم رو بهمون می ده و یا نشون می ده. ولی چند روز پیش که داشتم کار می کردم به امیرحسین گفتم " جامدادی م...
24 فروردين 1393

تعطیلات سال 93

امسال، دید و بازدید ها برای امیرحسین جذاب تر از پارسال بود، بزرگ تر و کنجکاوتر شده بود و البته شیطنت هایش بسیار بیشتر. دید و بازدید از خانه مادربزرگ من شروع شد و به خونه خاله ها و دایی های من و یکی از عمه هام ختم شد. و نکته جالب اکثر این بازدیدها، فراهم کردن قابلمه برای بازی امیرحسین بود، به طوری که تقریبا در تمام خونه ها اولین چیزی که برای امیرحسین آماده می کردن قابلمه بود. خانه خاله بزرگم برای امیرحسین جالب تر از بقیه جاها بود و علت آن هم شمع هایی بود که در سفره هفت سین آنها وجود داشت. انگشتش رو مدام نزدیک شمع ها می کرد و با تمام وجود می گفت : "داغغغه". و سعی می کرد با فوت کردن خاموشش کنه. علاوه بر دید و بازدید، کلی مهمونی هم به کم...
19 فروردين 1393

سال 1393

 و امسال دومین عیدی بود که امیرحسین در کنار ما بود و دومین نوروزی که با وجود پسر گلمان برایمان دلپذیرتر از نوروزهای گذشته بود. سال پیش امیرحسین در لحظه تحویل سال پیش خانواده پدری بود و امسال تحویل سال را در کنار خانواده مادری گذراند. و اولین بازدید امسالش را از خانه مادربزرگ من انجام داد. پسرم برایت بهترین ها را خواستارم   پیوست 1: امیرحسین عاشق سفره هفت سین شده، و این به خاطر حضور ماهی قرمز( یا به قول امیرحسین دودو ) است. پیوست 2: این روزها مدام در حال صدا کردن بردار من است و او را یا علی و یا دایی صدا می کند. خواهر من رو هم با اسم دی دی می شناسد. ...
1 فروردين 1393

واکسن 18 ماهگی

بعد از مدت ها امروز دوشنبه  26 اسفند 92 آخرین نوبتواکسن امیرحسین تا قبل از رفتن به مدرسه زده شد. صبح با باباش رفتیم و در عرض چند دقیقه یه واکسن به دست و دیگری به پای امیرحسین زده شد و بچه ام تنها گریه اش از این بود که کارت واکسنش روی میز خانم پرستار جا نمونه و گرنه گریه دیگه ای نکرد. البته فعلا تب داره و امیدوارم تا قبل از سال نو حالش بهتر شه
26 اسفند 1392

دندون سیزده و چهارده

بلاخره بعد از مدت ها و اذیت های بسیار دو دندان دیگر هم تقریبا با یک روز تاخیر از هم در دهان امیرحسین رویت شد. دندون هایی که تا حالا در آمدن، این شکلی هستن. احتمالا تا هفته آینده دو دندان دیگر هم اضافه می شود، چون لثه امیرحسین که حسابی ملتهب است. ...
27 بهمن 1392

راهپیمایی

امسال 22 بهمن، روز خوبی بود، هم پدر مادرم کنارم بودن و هم ناهار میزبان خانواده عموم بودیم. حول و حوش ساعت 10 به مقصد خیابان آزادی از خانه امدیم بیرون و امیرحسین آقا برای اولین بار در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کرد. نکته جالب این بود که از ماشین تا خیابان اصلی یه پسرکی که بادکنک دستش بود جلوی کالاسکه امیرحسین راه میرفت و امیرحسین همش می خواست بادکنک اون رو بگیره  و این باعث شد که مامانم براش یه بادکنک بخره که مدام هم در طول مسیر می انداختش زمین و ما باید بهش می دادیم. بالاخره بچه ام کوتاه امد و برای ثانیه ایی بادکنک رو داد دستم و من سعی کردم پرچم رو بدم دستش. ولی در نهایت راهپیمایی پسر ما، همراه با بادکنک و پرچم انجام شد. شعا...
23 بهمن 1392

این روزهای پسرم(3)

این چند وقت کمتر وقت برای نوشتن پیدامی کردم، کوچکترین زمانی رو که بدست می آوردم سعی می کردم به کارهام و گاهی درسهام برسم. پسرکمان توی این مدت دو دندان دیگه در آورد و تا کنون 12 دندان شیری با نمک دارد ولی این دندون ها باعث شده تا امیرحسین حسابی بدغذا شود و من با هزار زحمت و به تبلیغات تلویزیون می تونم چند لقمه غذا بهش بدم.   این روزها سرگرمی جدیدی پیدا کرده و همراه دایی اش می شینه و فوتبال بازی می کنند، ولی بازی بچه ما فقط نگاه کردن به دسته ها است تا به مونیتور دومین نذری امیرحسین به لطف مامانی تو روز اریعین پخته شد، البته امسال تو خونه خودمون و امیرحسین هم حسابی کمک کرد و شعله زرد رو هم می زد. این شعله زرد حسابی خوشمزه شده بود م...
22 دی 1392