امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

سرماخوردگی

1391/9/12 18:23
نویسنده : مامان،بابا
329 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه چون خاله زینب بدجوری سرماخورده بود. مامانی یک عدسی با یک عالمه پیاز درست کرد تا پیاز نذاره میکروب پخش شود. نمی دونم اثر این عدسی بود و یا  سرماخوردگی که بعدا فهمیدم امیرحسین داره،پسرم از 12 شب تا 9 صبح لب به شیر نزد. صبح که با خوشحالی من و باباش کمی شیر خورد، همه رو به فاصله خیلی کمی بالا آورد. البته این شیر خوردن با کلی ناز کشیدن از امیرحسین همراه بود، اونقدر باهاش حرف زدم و نازش کردم تا آقا راضی شد.

جمعه شب بود که امیرحسین تب کرد، خیلی ترسیدم. فوری قطره استامینوفن بهش دادم. تا ساعت دو تب داشت که خداروشکر کم شد. ولی تا صبح من و مامانی نگران بودیم. صبح که شد سرفه ها هم به تب اضافه شد.نردیک ساعت 3 بود که خاله ما رو برد مطب دکتر. اونجا پر بود از بچه هایی که همه مریض بودن. مامانی گفت برو وقت بگیر هر وقت نوبت شد بگو تا ما امیرحسین رو بیاریم تو، تا از این بدتر نشه. آقای دکتر امیرحسین رو که دید گفت: "سرماخورده، مگه نگفتم کسی که سرماخورده نباید بغلش کنه و بهش نزدیک شه". بهش کلی دارو داد ولی گفت تا شب صبر کنید اگه تبش بالا نرفت دیگه بهش آنتی بیوتیک ندید وفردا دوباره بیارید پیش من.

خدا رو شکر شنبه تب امیرحسین قطع شد. امروز طبق وعده قبلی رفتیم دکتر، گفت داروها رو ادامه بدیم. از وقتی از مطب امدیم همش خوابیده یا بهتر بگم بیهوش شده، داروهاش خیلی خواب آوره. دلم برای خنده هاش تنگ شده. بچه ام الان دو روزه که همش ناله می کنه و دیگه از صدای حرف زندن هاش با عروسک هاش خبری نیست.

دعا کنید تا زودتر خوب شه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فتحیه
13 آذر 91 16:02
زود خوب شو خاله جون
فتحیه
14 آذر 91 16:41
عسل ما بهتره؟ دیشب همش خوابشو میدیدم