تهران- اسباب کشی- دانشگاه
دیروز بعد از 4 ماه، امیرحسین به محل تولدش برگشت. وقتی امیرحسین 10 روزه بود، من و امیرحسین رفتیم قم خونه مامانی.آخه این ترم من مرخصی بودم و از طرفی خونه ای که توش بودیم اتاق خواباش، گرمایش خوبی نداشت و می ترسیدیم امیرحسین مریض شه. خلاصه این مدت کلی به من و امیرحسین خوش گذشت ولی ببیچاره بابای امیرحسین که آخر هفته ها می امد و امیرحسین رو می دید.
بالاخره به بهونه شروع ترم جدید من، همراه خاله و مامانی امدیم تهران. یعنی باباجون من، زحمت کشید و ما رو آورد. امیرحسین خیلی با تعجب به همه جا نگاه می کرد و محیط خونه براش تازگی داشت.
ولی بچه ام خیلی اذیت شد، چون ورودش مواجه شده بود با جمع کردم اسباب ها. اخه به این زودی قراره به خونه خودمون اسباب کشی کنیم. این دو روز همش مشغول جمع کردن وسیله ها هستیم و زحمت نگه داشتن امیرحسین با خاله جونش هست که همراه ما آمده تهران.
امیدوارم به زودی زود، کارامون جور شود و برویم خونه جدید. اگر چه خیلی کوچیک است ولی شادی ما با بودن امیرحسین توی خونه جدید خیلی زیاد است.
پیوست: امروز بعد از یک ترم رفتم دانشگاه. خیلی سخت بود ولی خوبیش این بود که کلاسم تشکیل نشد. ولی خیلی ناراحتم که برای سه واحد باید یک ترم برم و بیام و بچه ام تنها می مونه. از الان باباش باید عادت کنه تا به تنهایی امیرحسین رو نگه داره( خدا کمکش می کنه، مطمئنم)