این روزهای پسرم(3)
این چند وقت کمتر وقت برای نوشتن پیدامی کردم، کوچکترین زمانی رو که بدست می آوردم سعی می کردم به کارهام و گاهی درسهام برسم. پسرکمان توی این مدت دو دندان دیگه در آورد و تا کنون 12 دندان شیری با نمک دارد ولی این دندون ها باعث شده تا امیرحسین حسابی بدغذا شود و من با هزار زحمت و به تبلیغات تلویزیون می تونم چند لقمه غذا بهش بدم.
این روزها سرگرمی جدیدی پیدا کرده و همراه دایی اش می شینه و فوتبال بازی می کنند، ولی بازی بچه ما فقط نگاه کردن به دسته ها است تا به مونیتور
دومین نذری امیرحسین به لطف مامانی تو روز اریعین پخته شد، البته امسال تو خونه خودمون و امیرحسین هم حسابی کمک کرد و شعله زرد رو هم می زد. این شعله زرد حسابی خوشمزه شده بود مخصوصا با زعفرونی که مامان جون(مامان مشهدی) مخصوص امیرحسین فرستاده بود. یک سری از شعله زردها به همراه نذری دایی علی رضا میون زوارهای حرم حضرت عبدلعظیم پخش شد و پسرم برای اولین بار این حرم رو هم زیارت کرد.
یکی از مباهات این روزهای من و امیرحسین آشنایی با خاله فاطمه است، یکی از خاله های خوب که لطف زیادی به من و امیرحسین می کنه و امیدوارم که زندگی اش شاد و پر نشاط باشه.
یکی از اولین تجربه های امیرحسین، لمس برف بود. پارسال برف رو دیده بود ولی به خاطر کوچیکیش نرفته بود میون برف ولی این دفعه که اولین برف آمد، دسته جمعی رفتیم برف بازی و امیرجسین کلی خوشش آمده بود و همش برف رو می خواست بخوره.
( عکسش پیش خاله اش هست، به محض دریافت پخش می شود)
و آخرین خبر این روزها، عقد تنها عمه امیرحسین است. و من و امیرحسین نتونستیم توی این مراسم حضور داشته باشیم ولی بابای امیرحسین به جای ما رفته تا موقع عقد عمه فاطمه توی حرم پیششون باشه. ( عمه خانوم برات آرزوی خوشبختی فراوان داریم)