دل نوشته های مادرانه-1
هر روز که می گذرد، تو بزرگ تر می شوی و شیرین تر و من احساس می کنم چقدر از روزهای گذشته دور شده ام. دیروز با پدرت، عکس های روز تولدت را نگاه می کردیم و هر دو حس کردیم، چقدر تو زود بزرگ می شوی و رسیدن روزی که دوباره من و پدرت در حالی که کودک تو را در آغوش داریم و این عکس ها را مرور کنیم چندان دور نیست.
لحظه ای چشمانم را می بندم و خاطرات این 5 ماه را مرور می کنم. از سه شنبه ای که به دنیا آمدی و من تمام شبش بیدار بودم ، دلهره ختنه ات، واکسن هایی که زدی، بیماریت که من هم همراه تو گریه می کردم تا تمام لحظات شیرین خنده هایت، غلت زدن هایت، تلاش های زیبایت برای نشستن، حرف زدن و ...
این اواخر ، احساسات مادرانه ام گنگ شده است، از سوی دوست دارم زود بزرگ شوی و تو در حالی که دستم را گرفته ای برایم با زبانی شیرین حرف بزنی و من محو شوم در حرفهایت و از طرفی دلم برای این روزها که می رود، تنگ می شود. وقتی لباس های که دیگر تنت نمی شود را جمع می کنم، قلبم پر از شور می شود، شوری که نشان از بزرگ شدنت و رشدت دارد ولی ناگهان قلبم فشرده می شود، آیا من از تک تک این لحظاتی که گذشتن خاطره ثبت کرده ام.
افتخار بزرگ این روزهای من و پدرت، در انتخاب نامت کاملا مشهود است. چرا که با شنیدن نام امیرحسین، سرت را برای یافتن سمت صدا بلند می کنی و ما خوشحالیم که اولین نامی که به شنیدنش حساس شده ای نام حسین است.