باد ، برق،کتاب
چند وقت پیش که طوفان توی تهران بیداد می کرد. امیرحسین مفهوم کلمه باد رو یاد گرفت و مدام وقتی می دید پرده پنجره تکون می خوره می گفت "باد باد".
حالا خونه مامانم وقتی رومبلی های جلوی باد کولر تکون می خوره، فوری می ره و می گه " باد باد".
کلمه برق رو هم گویا یاد گرفته. دیشت که می خواست بخوابه، چراغ اتاق رو خاموش کردم که ناگهان با اعتراض شدیدش مواجه شدم. گفتم امیرحسین چی شده که گفت " برق".
پسرم هنوز دامنه کلماتش کم است ولی تلاش بالایی برای افرایش اون داره.
پیوست 1: چند روزه که باهاش اعضای صورت و بدن رو کار می کنم و الان تمام اجزای صورت و بدنش رو می شناسد.
پیوست 2: باباش کتابی رو براش از نمایشگاه خریده بود که به نظرم فوق العاده است، پر از تصویرهای مختلف و رنگی. اکثر چیزهایی که می شناسد رو نشان می دهد و اسمش رو می گه از توپ گرفته تا لیوان آب و غیره و هر چی رو هم که بلد نیست، انگشت من رو می گیره و روش می گذاره تا من اسم اون رو بگم. جالب ترین اش هم عکس عطری است که تا می بیند فوری دستش رو به سمت گردنش می گیرد و می گوید " پس پس"