امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

باغ پرندگان

بلاخره بعد از مدت ها، طلسم این باغ چرندگان شکسته شد و بعد از ماجرهایی که در نوع خودش بین من و بابایی جالب بود تونستیم ظهر چمعه خودمون رو برسونیم به باغ پرندگان . به نظر من باغ پرندگان اصفهان با وجود کوچیک بودنش خیلی قشنگ تر از تهران است و پرنده ها آزادتر هستند. اینجا بیشتر شبیه قفس برای پرنده ها بود و این آدمها بودن که توی این باغ آزاد بودن. امیر حسین از قسمت طوطی ها که آزاد بودن بیشتر لذت برد و اسم پرنده ای رو که اونجا یاد گرفت " جغد " بود. از بقیه اش چیزی ندارم بگم چون مدام دنبال امیرحسین بودیم که نیفته از بس می دوید. هیچ عکسی هم نداریم چون شارژ دوربین تموم شده بود و گوشی بابای امیرحسین هم بعد از اون ماجرا داغون شد. ...
11 خرداد 1393

باد ، برق،کتاب

چند وقت پیش که طوفان توی تهران بیداد می کرد. امیرحسین مفهوم کلمه باد رو یاد گرفت و مدام وقتی می دید پرده پنجره تکون می خوره می گفت "باد باد". حالا خونه مامانم وقتی رومبلی های جلوی باد کولر تکون می خوره، فوری می ره و می گه " باد باد". کلمه برق رو هم گویا یاد گرفته. دیشت که می خواست بخوابه، چراغ اتاق رو خاموش کردم که ناگهان با اعتراض شدیدش مواجه شدم. گفتم امیرحسین چی شده که گفت " برق". پسرم هنوز دامنه کلماتش کم است ولی تلاش بالایی برای افرایش اون داره. پیوست 1: چند روزه که باهاش اعضای صورت و بدن رو کار می کنم و الان تمام اجزای صورت و بدنش رو می شناسد. پیوست 2: باباش کتابی رو براش از نمایشگاه خریده ب...
5 خرداد 1393

دومین سفر مشهد

دومین سفر امیرحسین به مشهد، به بهانه مراسم نامزدی عمه اش تقریبا اواخر اردیبهشت انجام شد. این بار امیرحسین بزرگ تر شده بود و سفر یکمی راحت تر بود. تو راه که همش خواب بود و وقتی رسیدیم تقریبا ظهر بود. اوایلش کمی غریبی می کرد ولی کم کم براش عموها و عمه اش عادی شده اند. اون چند روز که مهشد بودیم عمو مهدی زحمت کشید و امیرحسین رو کلی جاها برد از حرم و مرکز خرید گرفته تا انواع شهر بازی ها. توی خونه هم کار من تقریبا راحت بود، چون دو تا عموهای امیرحسین ازش نگه داری می کردن. روز مراسم هم پسرم بر خلاف همیشه که همه جا با منه رفت پیش باباش و تا آخر مراسم اونجا بود. کلی هم رقصید البته رقص امیرحسین همش چرخش دور خودشه. نمی دونم این بچه اصلا سرگ...
30 ارديبهشت 1393

یک سال و هفت ماهگی

دامنه کلمات امیرحسین توی خونه خودمون زیاد نمی شه و شاید علت آن کم حرفی من و پدرش باشه ولی این بچه مثل آتشفشانی هست که توی خونه مامانم فوران شه، توی تعطیلات که اونجا بودیم تقریبا کلمات زیادی رو به زبون می آورد، البته تنها چند حرف اول اون رو، مثل چاق( چاقو)، جو( جوراب)، درش( در آوردن لباس، باز کردن در چیزی)، نعنا( به ماست می گه نعنا) و خیلی های دیگه. این نشون می ده که بچه نیاز به حرف زدن داره و توی این روابط کلمات رو یاد  می گیره. البته احساس می کنم امیرحسین معنی اکثر کلمات رو بلده ولی نمی تونه به زبون بیاره. مثلا هر چیزی رو که ازش می خوایم رو بهمون می ده و یا نشون می ده. ولی چند روز پیش که داشتم کار می کردم به امیرحسین گفتم " جامدادی م...
24 فروردين 1393

تعطیلات سال 93

امسال، دید و بازدید ها برای امیرحسین جذاب تر از پارسال بود، بزرگ تر و کنجکاوتر شده بود و البته شیطنت هایش بسیار بیشتر. دید و بازدید از خانه مادربزرگ من شروع شد و به خونه خاله ها و دایی های من و یکی از عمه هام ختم شد. و نکته جالب اکثر این بازدیدها، فراهم کردن قابلمه برای بازی امیرحسین بود، به طوری که تقریبا در تمام خونه ها اولین چیزی که برای امیرحسین آماده می کردن قابلمه بود. خانه خاله بزرگم برای امیرحسین جالب تر از بقیه جاها بود و علت آن هم شمع هایی بود که در سفره هفت سین آنها وجود داشت. انگشتش رو مدام نزدیک شمع ها می کرد و با تمام وجود می گفت : "داغغغه". و سعی می کرد با فوت کردن خاموشش کنه. علاوه بر دید و بازدید، کلی مهمونی هم به کم...
19 فروردين 1393

سال 1393

 و امسال دومین عیدی بود که امیرحسین در کنار ما بود و دومین نوروزی که با وجود پسر گلمان برایمان دلپذیرتر از نوروزهای گذشته بود. سال پیش امیرحسین در لحظه تحویل سال پیش خانواده پدری بود و امسال تحویل سال را در کنار خانواده مادری گذراند. و اولین بازدید امسالش را از خانه مادربزرگ من انجام داد. پسرم برایت بهترین ها را خواستارم   پیوست 1: امیرحسین عاشق سفره هفت سین شده، و این به خاطر حضور ماهی قرمز( یا به قول امیرحسین دودو ) است. پیوست 2: این روزها مدام در حال صدا کردن بردار من است و او را یا علی و یا دایی صدا می کند. خواهر من رو هم با اسم دی دی می شناسد. ...
1 فروردين 1393

واکسن 18 ماهگی

بعد از مدت ها امروز دوشنبه  26 اسفند 92 آخرین نوبتواکسن امیرحسین تا قبل از رفتن به مدرسه زده شد. صبح با باباش رفتیم و در عرض چند دقیقه یه واکسن به دست و دیگری به پای امیرحسین زده شد و بچه ام تنها گریه اش از این بود که کارت واکسنش روی میز خانم پرستار جا نمونه و گرنه گریه دیگه ای نکرد. البته فعلا تب داره و امیدوارم تا قبل از سال نو حالش بهتر شه
26 اسفند 1392