امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

دندون سیزده و چهارده

بلاخره بعد از مدت ها و اذیت های بسیار دو دندان دیگر هم تقریبا با یک روز تاخیر از هم در دهان امیرحسین رویت شد. دندون هایی که تا حالا در آمدن، این شکلی هستن. احتمالا تا هفته آینده دو دندان دیگر هم اضافه می شود، چون لثه امیرحسین که حسابی ملتهب است. ...
27 بهمن 1392

راهپیمایی

امسال 22 بهمن، روز خوبی بود، هم پدر مادرم کنارم بودن و هم ناهار میزبان خانواده عموم بودیم. حول و حوش ساعت 10 به مقصد خیابان آزادی از خانه امدیم بیرون و امیرحسین آقا برای اولین بار در راهپیمایی 22 بهمن شرکت کرد. نکته جالب این بود که از ماشین تا خیابان اصلی یه پسرکی که بادکنک دستش بود جلوی کالاسکه امیرحسین راه میرفت و امیرحسین همش می خواست بادکنک اون رو بگیره  و این باعث شد که مامانم براش یه بادکنک بخره که مدام هم در طول مسیر می انداختش زمین و ما باید بهش می دادیم. بالاخره بچه ام کوتاه امد و برای ثانیه ایی بادکنک رو داد دستم و من سعی کردم پرچم رو بدم دستش. ولی در نهایت راهپیمایی پسر ما، همراه با بادکنک و پرچم انجام شد. شعا...
23 بهمن 1392

این روزهای پسرم(3)

این چند وقت کمتر وقت برای نوشتن پیدامی کردم، کوچکترین زمانی رو که بدست می آوردم سعی می کردم به کارهام و گاهی درسهام برسم. پسرکمان توی این مدت دو دندان دیگه در آورد و تا کنون 12 دندان شیری با نمک دارد ولی این دندون ها باعث شده تا امیرحسین حسابی بدغذا شود و من با هزار زحمت و به تبلیغات تلویزیون می تونم چند لقمه غذا بهش بدم.   این روزها سرگرمی جدیدی پیدا کرده و همراه دایی اش می شینه و فوتبال بازی می کنند، ولی بازی بچه ما فقط نگاه کردن به دسته ها است تا به مونیتور دومین نذری امیرحسین به لطف مامانی تو روز اریعین پخته شد، البته امسال تو خونه خودمون و امیرحسین هم حسابی کمک کرد و شعله زرد رو هم می زد. این شعله زرد حسابی خوشمزه شده بود م...
22 دی 1392

کلمات

چند وقتی است که دوباره سرماخوردگی توی خونه ما راه پیدا کرده، و یک ماهی هست که درگیرش هستیم. امیدوارم زودتر دست از سر ما برداره و بره خونه خودشون. وقتی امیرحسین رو برای سرماخوردگی اش بردیم دکتر، ازمون در مورد روند رشدش پرسید و گفت الان باید حدود یک، دو کلمه حرف بزنه و من فکر کردم که واقعا در اتمام 14 ماهگی امیرحسین چند کلمه بر زبان می یاره و این شد سرآغاز این پست من. کلمات امیرحسین عبارتند از: بابا، ماما، آبه، داغ، جوجو، دَ دَ، الو ، بده، دو( یک رو بلد نیست فعلا)، شی( یعنی شیر)،عم( عمه)، ممّد( محمد)،من، جیز، تاتا ابازی( تاب تاب عباسی)، گل( وقتی با توپ بازی می کنه مدام می گه گل)، و وقتی هم چیزی رو می خواد می گه " من بده ه ه " و من ف...
5 آذر 1392

تنبلی چشم

بالاخره با تلاش مامانی، فهمیدم که باید امیرحسین رو برای چکاپ چشم ببریم و این اتفاق پنج شنبه رخ داد. من و باباش فکر می کردیم چه جوری چشم های این بچه رو چک می کنند، که اونجا فهمیدم یک دستگاه که توش صورتکی رو طراحی کردن که نور داره و مدام صدا می کنه و با این کار توجه بچه به اون جلب می شه و با اون از چشم بچه تصویربرداری می شه و متوجه تنبلی و یا عدم آن می شوند. خدا رو شکر امیرحسین سالم بود و یک کارت هم مبنی بر سلامت چشمهایش دادن که هر سال تا 6 سالگی باید تمدید شود و در نهایت برای ثبت نام مدرسه، تحویل مدرسه داده شود. پیوست: هر کسی کودک 6 ماه تا 6 سال داره، برای این طرح ببره که تا آخر آبان بیشتر نیست. ...
19 آبان 1392

خاطرات اولین سفر مشهد

پسر گلم! بعد از مدتها این فرصت بنصیبم شد  که بتونم وبلاگت رو آپدیت کنم! تو این پست سعی میکنم خاطرات اولین سفرت به مشهد مقدس یعنی شهر خانواده پدری رو برات ثبت کنم. بالاخره انتظارها به سر اومد و تونستیم بعد از حدود 13 ماه از به دنیا آمدنت ببریمت مشهد! بگذریم از اینکه طی دوران بارداری هم نتونسته بودیم بریم (یعنی حدود 2 سال میشه که من و بابات هم نرفته بودیم!) روز چهارشنبه 24 مهر ساعت 8 شب پرواز داشتیم. از بد روزگار رفتن سفر مصادف شد با مریض شدن شما. طوری که چند ساعت قبل پرواز مجبور شدیم بریم متخصص کودکان. این مریضی شما رو خیلی اذیت کرد تو هواپیما هم که همش جیغ میزدی و ناله میکردی. هنگام رسیدن به مشهد عمو مهدی و عمه فاطمه اومده بودن به...
6 آبان 1392