امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

کلمات

چند وقتی است که دوباره سرماخوردگی توی خونه ما راه پیدا کرده، و یک ماهی هست که درگیرش هستیم. امیدوارم زودتر دست از سر ما برداره و بره خونه خودشون. وقتی امیرحسین رو برای سرماخوردگی اش بردیم دکتر، ازمون در مورد روند رشدش پرسید و گفت الان باید حدود یک، دو کلمه حرف بزنه و من فکر کردم که واقعا در اتمام 14 ماهگی امیرحسین چند کلمه بر زبان می یاره و این شد سرآغاز این پست من. کلمات امیرحسین عبارتند از: بابا، ماما، آبه، داغ، جوجو، دَ دَ، الو ، بده، دو( یک رو بلد نیست فعلا)، شی( یعنی شیر)،عم( عمه)، ممّد( محمد)،من، جیز، تاتا ابازی( تاب تاب عباسی)، گل( وقتی با توپ بازی می کنه مدام می گه گل)، و وقتی هم چیزی رو می خواد می گه " من بده ه ه " و من ف...
5 آذر 1392

تنبلی چشم

بالاخره با تلاش مامانی، فهمیدم که باید امیرحسین رو برای چکاپ چشم ببریم و این اتفاق پنج شنبه رخ داد. من و باباش فکر می کردیم چه جوری چشم های این بچه رو چک می کنند، که اونجا فهمیدم یک دستگاه که توش صورتکی رو طراحی کردن که نور داره و مدام صدا می کنه و با این کار توجه بچه به اون جلب می شه و با اون از چشم بچه تصویربرداری می شه و متوجه تنبلی و یا عدم آن می شوند. خدا رو شکر امیرحسین سالم بود و یک کارت هم مبنی بر سلامت چشمهایش دادن که هر سال تا 6 سالگی باید تمدید شود و در نهایت برای ثبت نام مدرسه، تحویل مدرسه داده شود. پیوست: هر کسی کودک 6 ماه تا 6 سال داره، برای این طرح ببره که تا آخر آبان بیشتر نیست. ...
19 آبان 1392

خاطرات اولین سفر مشهد

پسر گلم! بعد از مدتها این فرصت بنصیبم شد  که بتونم وبلاگت رو آپدیت کنم! تو این پست سعی میکنم خاطرات اولین سفرت به مشهد مقدس یعنی شهر خانواده پدری رو برات ثبت کنم. بالاخره انتظارها به سر اومد و تونستیم بعد از حدود 13 ماه از به دنیا آمدنت ببریمت مشهد! بگذریم از اینکه طی دوران بارداری هم نتونسته بودیم بریم (یعنی حدود 2 سال میشه که من و بابات هم نرفته بودیم!) روز چهارشنبه 24 مهر ساعت 8 شب پرواز داشتیم. از بد روزگار رفتن سفر مصادف شد با مریض شدن شما. طوری که چند ساعت قبل پرواز مجبور شدیم بریم متخصص کودکان. این مریضی شما رو خیلی اذیت کرد تو هواپیما هم که همش جیغ میزدی و ناله میکردی. هنگام رسیدن به مشهد عمو مهدی و عمه فاطمه اومده بودن به...
6 آبان 1392

سفر

بلاخره این امتحان های من هم به اتمام رسید، مامانم سه روز اول پیشمون بود و امیرحسین رو نگه داشت ولی روز آخر حمتش افتاد با زنعموم. به هرحال همه کمک کردن تا این روزهای سخت و خسته کننده تموم شه و حالا باید ببینم نتیجه چی می شه. فردا( در واقع همین امروز، چون الان ساعت 3:20 شبه)قراره امیرحسین برای اولین بار به شهر پدرش(مشهد) سفر کنه و بعد از حدود 6 ماه مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه و عمو هاشو ببینه. خاطرات این سفر رو حتما ثبت خواهم کرد. امیدوارم سفر خوبی باشه و خستگی این ماه اخیر رو از تن هر سه تامون در بیاره. اگر خدا قبول کنه نائب الزیاره همه خواهیم بود.   ...
24 مهر 1392

دندون هفتم و هشتم

با اختلاف دو روز امیرحسین صاحب دو دندان جدید شد، اول دندون پایینی در شنبه 6 مهر رویت شد و دندون بعدی دوشنبه 8 مهر در فک بالا دیده شد. پس با این حساب امیرحسین دارای هشت دندون است، چهار تا در فک پایین و چهار تا در فک بالا ...
9 مهر 1392

تولد یک سالگی

درست یکسال پیش در چنین روزی بود که پسر گلم امیرحسین قدم به این دنیا گذاشت. تا چشم به هم زدیم دیدیم که اون فرشته کوچولو بزرگ شده و یک سالش شده. خیلی زود گذشت، و علی رغم همه سختی ها جزء شیرین ترین سالهای زندگیمون شد. به علت اینکه مامانش داره خودش رو برای امتحان جامع دکترا آماده میکنه این دفعه باباش سعادت وبلاگ نویسی رو پیدا کرده! چند تا نکته برای پسر گلم امیرحسین: 1- قرار بود یک جشن تولد مفصل برات بگیریم و همه فامیل رو دعوت کنیم و تمام مقدمات کار رو هم انجام داده بودیم. ولی به علت فوت یکی از بزرگان فامیل منصرف شدیم و به یک جشن مختصر که فقط خودمان باشیم بسنده کردیم. انشالله سالهای آتی جبران میکنیم. 2- دیشب آخر شب از تهران رسیدم قم، لذا تو...
21 شهريور 1392

اولین قدم ها

پسرم دیشب برای اولین بار سه قدم راه رفت، مستقل و بدون کمک کسی و یا چیزی. البته قبلا یک قدم تونسته بود راه بره ولی چند قدم رو دیشب برای اولین بار طی کرد. آفرین به پسر گل خودم. پنج شنبه هم (24 مرداد) برای بار دوم با پدرش رفت آرایشگاه ولی این دفعه بر خلاف دفعه پیش کلی گریه کرده بود و یکی از افراد اونجا مجبور شده بود امیرحسین رو بگیره تا بتونن موهاشو کوتاه کنند. ولی قیافه جالب و مردونه ای پیدا کرده. پسرم دیگه برای خودش یک کیف آرایشگاه هم داره که فقط مخصوص خودشه.  
26 مرداد 1392

و ناگهان چقدر زود دیر می شود.

انا لله و انا الیه راجعون «و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید" مادربزرگ مهربانم، خواهری داشت که سعی کرده بود بعد از فوت خواهرش، جای خالی را برای خواهر زاده هایش پر کند ولی درست بعد از 1سال و 10 ماه دوری خواهرش را تحمل نکرد و به او پیوست. درست به فاصله اختلاف سنی که دو خواهر داشتند و اکنون هر دو خواهر در گلزار شیخان در جوار شهدا و شیخ بزرگ میرزای قمی و در نزدیکی حرم آرام گرفته اند. خداوند روحشان را قرین رحمت خود کند ...
23 مرداد 1392